گنجور

 
فیاض لاهیجی

دلم با زاهدان دیگر به صد اعزاز ننشیند

چو جست از دامگاهی مرغ، دیگر باز ننشیند

عجب دلکش فضایی عالم گم‌گشتگی دارد

که عنقا در هوایش یکدم از پرواز ننشیند

ز صد دام تعلّق جسته مرغ روحم ای مطرب

که جز بر شاخسار نغمه‌های ساز ننشیند

دل صیدی که از جا رفته بر امید صیّادی

به جای خود جز از آواز طبل باز ننشیند

ازین ناهمدمان مرغ دل رم خورده‌ای دارم

که جز بر آشیان چنگل شهباز ننشیند

ملامت دامنی می‌زن بر آتش گو همان بهتر

که جوش گریه‌های آرزوپرداز ننشیند

نگاهش جان گرفت از من مسیحا کی دهد بازم

ز یک سحر آنچه برخیزد به صد اعجاز ننشیند

زبان گفتگو بر بسته‌ام از درد دل لیکن

خموشی یکدم از اظهار حرف راز ننشیند

چو عاشق گشته‌ام آن به که با امیدتر باشم

چرا کس در میان عاشقان ممتاز ننشیند

چو راندی از درم دیگر مخوان کاین طایر وحشی

زهر آواز برخیزد به هر آواز ننشیند

ز دل شوری که شعر «طالب آمل» برانگیزد

دگر فیّاض جز از حافظ شیراز ننشیند