گنجور

 
فیاض لاهیجی

موج اشکم ابر را آلوده دامن می‌کند

شعلة آهم چراغ برق روشن می‌کند

صحبت رنگین من مشکل که درگیرد به دوست

من به دامن خون دل او گل به دامن می‌کند

ناله‌ام در سینه می‌پیچد به یاد روی دوست

بلبل من در قفس هم سیر گلشن می‌کند

فرق بسیارست ای یاران ز من تا کوهکن

آنچه دشمن کرد با او، دوست با من می‌کند

با تو در غیرت نمی‌گنجد وجود دیگری

رشک از آنم هر نفس با خویش دشمن می‌کند

میرود از خویشتن از ضعف اگر گاهی به سهو

غنچة امید من یاد شکفتن می‌کند

ذوق عزلت گر چنین بر می‌دهد فیّاض زود

همّتم بر شهپر عنقا نشیمن می‌کند