بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد
فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد
سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو
ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد
به من چه میشمرد عقدهای شام جدایی!
چو دل ز زلف تو سر رشتة حساب ندارد
هزار پردة عصمت ز تهمتش نرهاند
رخی که پرده ز گلگونة حجاب ندارد
سر از رضای تو فیّاض تیغ یار نپیچد
رسی به کام دل خویشتن شتاب ندارد!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و دشوار شاعر در مورد عشق و جدایی است. او میگوید که دل او از محبت معشوق فراری نیست و از این عشق بهرهای نمیبرد. شاعر اشاره میکند که تنها کسانی که از عشق واقعی بیبهرهاند، میتوانند به معشوقی مانند یوسف برسند. او احساس میکند که دوستیها و رابطهها در زندگیاش به دور از محبت واقعی هستند و نمیتواند از یارانش کمک بگیرد. حتی اگر با عشق وداع کند، این جدایی برای او معنی ندارد. در نهایت، شاعر اقرار میکند که وصال معشوق و خوشبختی ممکن است، اما هیچچیز نمیتواند مانع عشق او شود.
هوش مصنوعی: به شعله بگو که پروانه بدون تو نمیتواند آرامش داشته باشد. او برای حضور در جمع تو آماده است و هیچ نگرانیای ندارد.
هوش مصنوعی: چشمهای من از دیدن تو اشک میریزد و این اشک به اندازهای درخشان است که حتی ستارهها هم تاب و توان تماشای آفتاب را ندارند.
هوش مصنوعی: به من چه اهمیت میدهد که جداییها و فاصلهها را بشمارند! زیرا دل من به خاطر عشق و زیبایی تو هیچ حسابی ندارد.
هوش مصنوعی: هزاران پرده از پاکی و معصیت نمیتواند چهرهای را که از زیبایی و خلوص برخوردار است، پنهان کند.
هوش مصنوعی: اگر به راضی بودن تو معتقد باشم، هیچگاه در برابر قدرت و زیباییهای یار، به سمت خواستههای خودم نخواهم شتافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد
نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد
عجب که سایۀ زلفِ تو گر رسد به جمادی
که هم چو ذرّه به خاصیّت اظطراب ندارد
تو خود به جانبِ ما هیچ التفات نداری
[...]
مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
[...]
تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت
تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد
تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی
[...]
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد
اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم
نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد
دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر
[...]
کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت
به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد
چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت
هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.