تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت
تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد
تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی
چه گفتهام که سلامم دگر جواب ندارد
به خشکسال وفا رستی ای گیاه محبت
بریز برگ که ابر امید آب ندارد
دل بلاکش وحشی که خو به داغ تو کرده
اگر به آتش دوزخ رود عذاب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق و دردناک خود را به تصویر میکشد. او از معشوقهاش میخواهد که به او جفا نکند و اعتراف میکند که دیگر صبرش تمام شده است. او به بیوفایی و بیتوجهی معشوقهاش اشاره میکند و احساس تنهایی و ناامیدیاش را بیان میکند. در نهایت، او به این واقعیت میپردازد که دلش به خاطر این عشق پر از درد و عذابی است که حتی اگر به آتش هم برود، برایش اهمیتی ندارد. این شعر به خوبی تجربههای عاطفی عمیق و دشواری که انسان در روابط عاشقانه ممکن است با آن مواجه شود را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: تو برای من جانی ببخش که جسمم تاب و توان زیادی ندارد و این شراب ستم را در ظرفش نمیتواند نگهدارد.
هوش مصنوعی: چه چیزی دیدهای که به خاطر آن نگاهت پر از خشم شده و هیچ اجازهای برای سرزنش باقی نمانده است؟
هوش مصنوعی: تو بسیار زود از چیزی ناراحت میشوی و از بیتوجهی دیگران شکایت میکنی. وای بر من که چه چیز بلندی گفتهام؛ دیگر کسی پاسخ سلامم را نمیدهد.
هوش مصنوعی: ای گیاه محبت، در این دوران سخت و بیآبی، به وفاداریات ادامه بده و برگهای بیشتری بریز، چرا که دیگر باران امیدی نمیبارد تا به تو آب دهد.
هوش مصنوعی: دل عاشق و بیتابی که به عشق تو عادت کرده، حتی اگر به آتش جهنم برود، عذابی برایش نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد
نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد
عجب که سایۀ زلفِ تو گر رسد به جمادی
که هم چو ذرّه به خاصیّت اظطراب ندارد
تو خود به جانبِ ما هیچ التفات نداری
[...]
مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
[...]
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد
اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم
نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد
دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر
[...]
کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت
به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد
چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت
هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد
بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد
فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد
سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو
ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد
به من چه میشمرد عقدهای شام جدایی!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.