مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
منم که روز مراد من آفتاب ندارد
چه گویمت که بخوابم بس است دیدن رویت
مخند بیهده بر بیدلی که خواب ندارد
نه عقل ماند و نه دانش، نه صبر ماند و نه طاقت
کسی چنین دل بیچاره خراب ندارد
به کوی تو همه روی زمین به گریه بنشستم
هنوز بر در تو روی زردم آب ندارد
ز حال خسرو پرسی، چه پرسیش که ز حیرت
به پیش روی تو جز خامشی جواب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این غزل شاعر از احساسات عمیق خود در مورد عشق و دوری از معشوق صحبت میکند. او به ناتوانی خود در خواب و آرامش اشاره میکند و شب را سیاه و بینور توصیف میکند. شاعر به مرگ دوستش اشاره میکند و میگوید که او از دلش عذاب نمیبیند، در حالی که خود در عذاب است. او همچنین بیان میکند که با وجود دیدن چهره محبوبش، نمیتواند خوابش ببرد و تنها بیحالی و دلموشی به او دست داده است. همچنین، به حالت غم و اندوهی که در کوی معشوق دارد اشاره میکند و از نداشتن پاسخی برای سوالاتش درباره احساساتش سخن میگوید. در کل، این شعر بیانگر عواطف شدید و عذابهای ناشی از عشق است.
هوش مصنوعی: ماه به سرعت گذشته و چشمانم هیچ خبری از خواب ندارند. امشب شب سیاهی است که حتی نوری از ماهتاب ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر جان دوستی که مرده، اینکه بارها جانم فدای او شده، بهتر است از این که من، با دل ناپاک و بدخلق خودم به دیگران آزار برسانم.
هوش مصنوعی: تو که با زیبایی و مهربانی من در کنار هم هستی، شب تو برایم مبارک است، زیرا روز من بیتاب و بینور است و امیدی به روشنایی ندارد.
هوش مصنوعی: چه بگویم از خواب کردن خود، وقتی فقط کافی است چهرهات را ببینم. بیهوده در کنار کسی که خواب ندارد، لبخند نزن.
هوش مصنوعی: نه عقل و دانش باقی مانده و نه صبر و توان؛ کسی نمیتواند دل بیچارهای اینچنین خراب داشته باشد.
هوش مصنوعی: در راه تو، همه مردم زمین به خاطر عشق و longing به گریه نشستهاند. من هنوز در مقابل دروازهات ایستادهام و چهرهام زرد و بیحالت است، حتی اشکی ندارم که بریزم.
هوش مصنوعی: اگر از حال خسرو بپرسی، چه سوالی میخواهی بپرسی که در برابر حیرت تو، فقط سکوت پاسخ خواهد بود؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد
نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد
عجب که سایۀ زلفِ تو گر رسد به جمادی
که هم چو ذرّه به خاصیّت اظطراب ندارد
تو خود به جانبِ ما هیچ التفات نداری
[...]
تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت
تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد
تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی
[...]
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد
اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم
نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد
دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر
[...]
کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت
به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد
چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت
هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد
بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد
فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد
سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو
ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد
به من چه میشمرد عقدهای شام جدایی!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.