گنجور

 
فیاض لاهیجی

دلم امشب که ز تیغ تو جراحت دارد

تکیه بر بستر خون کرده و راحت دارد

مژده ای صبر که از نشئة تاثیر امشب

چهرة صاف دعا رنگ اجابت دارد

بی‌رخ دوست بود دیدة ما در بر دل

جام آن شیشه که خونابة حسرت دارد

تا سر کوی تو بازار متاع هوس است

خجل آن کس که چو من جنس محبت دارد

ناصح من شده فیّاض چه بی‌دردست او

دلی از دست ندادست و فراغت دارد