نه زابرش خبر و نه ز بهارش یادست
ملک دل زآب دم تیغ ستم آبادست
دستگیریش به جز تیشه درین راه نبود
عاشقان رحم به بیچارگی فرهادست
نقش شیرین اگر از موی نگارد شاپور
کوهکن تیشه به دستش قلم فولادست
سر مو عیب ندارد خط جانپرور دوست
میتوان یافت که مشق قلم استادست
میتوان گفت اگر کفر نباشد فیّاض
نقطهٔ بخت تو سهوالقلم ایجادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست
غیر پیمودن باد هوس تو بادست
کار او دارد کموخته کار توست
[...]
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
یار باید که حجاب من بی دل نشود
دایم از صحبت نامحرمم این فریادست
بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم
[...]
عقل با روح قدس گفت که فردوس برین
هیچ دانی بخوشی بر چه مثال افتادست
روح قدسی ز سر حیرت و دانش گفتش
بخوشی راست چو گرمابه علیا با دست
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزادست
آن که گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
[...]
هیچ دانی که چرا همنفس من بادست
زانکه راز دل من پیش کسی نگشادست
ز آب چشمی که به خون جگرش پروردم
ماجرای دل شوریده برون افتادست
پیش لعلت ز حیا آب شود چشمهٔ خضر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.