ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست
غیر پیمودن باد هوس تو بادست
کار او دارد کموخته کار توست
زانک کار تو یقین کارگه ایجادست
آسمان را و زمین را خبرست و معلوم
کآسمان همچو زمین امر تو را منقادست
روی بنمای و خمار دو جهان را بشکن
نه که امروز خماران تو را میعادست
آفتاب ار چه در این دور فریدست و وحید
شرقیانند که او در صفشان آحادست
خسروان خاک کفش را به خدا تاج کنند
هر که شیرین تو را دلشده چون فرهادست
مینهد بر لب خود دست دل من که خموش
این چه وقت سخنست و چه گه فریادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد. شاعر از احساسات شادی و غم خود هنگام دیدن معشوق سخن میگوید و اینکه زیبایی او همچون گل و زلفش دل را شاد میکند. او به تأثیر بزرگ معشوق بر جهان و زمین اشاره دارد و اینکه تمام موجودات تحت فرمان او هستند. شاعر از معشوق میخواهد که رویش را بنماید و از خواب و غم جهان بکاهد. همچنین، به نسبتهای انسانی و عشق اشاره شده است و او به دلباختگی خود اشاره میکند. این شعر در نهایت به احوالات درونی شاعر و عشق عمیق او به معشوق میپردازد.
هوش مصنوعی: ای کسی که روی تو مانند گل و موهای تو مانند درخت شمشاد است، جان من در آن لحظهای که تو غمگین باشی، شاد خواهد بود.
هوش مصنوعی: نقدهایی که درد و غم تو را نمیسنجد، مانند خاکستری است که در بادی از هوس و آرزوهای تو معلق مانده است.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فعالیت و تلاش او، به سبب کار توست؛ چرا که تلاش تو به طور حتم در محل ایجاد و شکلگیری تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: آسمان و زمین از آنچه درون توست آگاهند و میدانند که آسمان مانند زمین به فرمان تو تسلیم شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییات خودت را به نمایش بگذار و غم و اندوه دو جهان را از بین ببر، زیرا امروز کسانی که در خمار عشق تو هستند، منتظر دیدن تو هستند.
هوش مصنوعی: اگرچه آفتاب در این دور تنها و یکتا است، اما شرقیها به گونهای هستند که او در میان آنها فردی جداییافتاده محسوب میشود.
هوش مصنوعی: پادشاهان به خاطر تو، حتی خاک کفش تو را با ارزشتر از تاج خود میدانند، زیرا هر کس که دلش به عشق تو شاد شده، مانند فرهاد است.
هوش مصنوعی: دل من به لب خود میگوید که ساکت باش، حالا وقت سخن گفتن نیست و چه زمانی برای فریاد زدن وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
یار باید که حجاب من بی دل نشود
دایم از صحبت نامحرمم این فریادست
بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم
[...]
عقل با روح قدس گفت که فردوس برین
هیچ دانی بخوشی بر چه مثال افتادست
روح قدسی ز سر حیرت و دانش گفتش
بخوشی راست چو گرمابه علیا با دست
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزادست
آن که گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
[...]
هیچ دانی که چرا همنفس من بادست
زانکه راز دل من پیش کسی نگشادست
ز آب چشمی که به خون جگرش پروردم
ماجرای دل شوریده برون افتادست
پیش لعلت ز حیا آب شود چشمهٔ خضر
[...]
جاودان، هرکه ترا دید بعالم شادست
عاشق روی تو از هر دو جهان آزادست
دل درین قاعده دهر نبندد عاشق
زآنکه این قاعده سست آمد و بی بنیادست
همه با عشق سخن گویم و از وی شنوم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.