گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فیاض لاهیجی

ماه نو عید و صد چنین باد

میمون به ملازمان استاد

استاد اجل و صدر اعظم

شایسته رحمت خداداد

دریای وقار و کوه تمکین

سررشته علم و فضل و ارشاد

با این همه کهنگی ندارد

گردون به جهان نظیر او یاد

بنیان افاده مندرس بود

بنیاد علوم جمله بر باد

هرکس آمد مرمتی کرد

او طرح ز نو نهاد بنیاد

صد شکر که تا ابد ز سعیش

معموره فضل گشت آباد

در طب نفوس کس چو او نیست

گردیده‌ام این خراب‌آباد

از نسخه بی‌نظیر اسفار

بیماری جهل را شفا داد

دوشینه که مست فکر بودم

با جان حزین و خاطر شاد

در عالم قدس می‌پریدم

از قید علاقه گشته آزاد

در مکتب قدسیان که آنجا

نفس است خلیفه عقل استاد

دیدم که زبان عقل فعال

زین نکته همین سرود اوراد

هر ذره که در جهان جسم است

ز آبا و ز امهات و اولاد

شبهی دارد ورای اجسام

مثلی دارد برون ز ابعاد

صدرالحکما که مادر طبع

فرزند چنین به دهر کم زاد

من مثل ویم به عالم قدس

مانند من او به دار ابعاد

معراج خیال بود و من مست

کاین مژده بلند نشئه افتاد

من یاد ندارم آنچه دیدم

خود می‌دانی دگر چه روداد

شاهی چه کند کسی که از صدق

با بندگی تو گشت معتاد

تقدیر نخواهدش گشودن

هر عقده که فطرت تو بگشاد

مشکل بودی اگر نبودی

انصاف تو یار آدمی‌زاد

بسیار زمانه جستجو کرد

تا چون تو دری به دستش افتاد

ای گوهر قیمتی ز دستت

آسان آسان نمی‌توان داد

خواهم شمرم فضایلت را

لیکن ز کجا بیارم اعداد

کلک تو کلید مشکلات است

هر عقده که بسته بود بگشاد

کو افلاطون و کو ارسطو

ها من شاگرد و ها تو استاد

در خدمت تو نشسته بودیم

دیروز به خاطر خوش و شاد

شد شاهد فضلت از سر ناز

در جلوه و، داد دلبری داد

از عشوه آن پریوش شوخ

شوری به میان مجلس افتاد

دلداده اگرچه داشت بسیار

عاشق دل خود به تازگی داد

بر عاشق تازه ای وفا کیش

رحمی که ندیده جور و بیداد

امروز شنیده‌ام که آن ماه

در مکتب قدسیان شد استاد

من بر سر کوچه‌اش نشینم

تا آنکه شود ز مکتب آزاد

تا ناز کند جوان به عاشق

تا عاشق ازوست مست بیداد

معشوق صفت همیشه باشی

شادان و طرب‌‌کنان و دلشاد

بدخواه تو همچو بخت عاشق

از صفحه روزگار گم باد