گنجور

 
فصیحی هروی

ای زبده دودمان دولت

جان زنده به تو چو مغز از هوش

تو نشئه‌ی خانه‌زاد قدسی

ای از تو شراب فیض در جوش

اینک صف قدسیان به گردت

همچون مژه گرد دیده مدهوش

یک جوش ز لجه‌های جودت

برداشت ز دیگ چرخ سرپوش

چون نقش نگین خویش منشین

با این همه جوش جود خاموش

یک بار سوال کن ز لطفت

ای لطف تو با حیات همدوش

کان ناله خون‌فشان اسیرست

یا‌رب به کدام پرده گوش

و‌ آن قطره اشک پر تب و تاب

بر خاک که آرمیده از جوش

ای دست تو عید خاتم جم

چون حلقه زلف را بناگوش

گفتم که کنم چو عید گردد

از دست تو جام عافیت نوش

کی دانستم که بر دل تو

همچو رمضان شوم فراموش