گنجور

 
خواجوی کرمانی

یاد باد آنشب که در مجلس خروش چنگ بود

مطربانرا عود بر ساز و دف اندر چنگ بود

شاهدان در رقص بودند و حریفان در سماع

وانک او بر خفتگان گلبانک می زد چنگ بود

دستگیر خستگان جام می گلرنگ شد

مشرب آتش عذاران آب آتش رنگ بود

گوش جانم بر سماع بلبلان صبح خیز

چشم عقلم بر جمال گلرخان شنگ بود

گرچه صیقل می برد آثار زنگ از آینه

صیقل آئینه ی جانم می چون زنگ بود

آنزمان کانماه رخشان خور آئین رخ نمود

باغ پر گلچهر گشت و کاخ پر اورنگ بود

بر من بیدل نبخشود و دلم را صید کرد

گوئیا در شهر دلهای پریشان تنگ بود

پیش شیرین قصه ی فرهاد مسکین کس نگفت

یا دل آن خسرو خوبان خلّخ سنگ بود

مطربان از گفته ی خواجو سرودی می زدند

لیکن آن گلروی را از نام خواجو ننگ بود