گنجور

 
سیدای نسفی

بی تو امشب ساغر و پیمانه ام در جنگ بود

می به کام شیشه ام چون در فلاخن سنگ بود

بر چراغ خانه ام هر دم نفس می شد گره

وقت همچون غنچه گل بر چراغم تنگ بود

ساغر عیشم به آب کهربا می شست روی

برگ گلزار نشاطم با خزان یکرنگ بود

پرده گوش من از قانون گرانی می کشید

ناله مطرب ندانم در کدام آهنگ بود

از نگاهم تا سحر چون اشک آتش می پرید

همچو شبنم خواب آسایش به چشمم تنگ بود

چین کلفت را نمی برد از جبینم موج می

دست روشنگر رخ آئینه ام را زنگ بود

سیدا اکنون شکفتن از بهارم رفته است

باغبان گلشنم زین بیش آب و رنگ بود