آری آن رشک قمر دلبر دیرین من است
من چو فرهادم و او خسرو شیرین من است
صنما سرو قدا ماه رخا لعل لبا
چشم شهلای تو غارتگر آیین من است
طرفه حالی است که من سوخته ی عشق و هنوز
ناصح بی خبر اندر پی تسکین من است
بعد از اینم گله از محنت تنهایی نیست
در شب هجر اجل بر سر بالین من است
رشته ی سبحه تو راه زلف پر از چین ما را
همه داند که این دین تو آن دین من است
برو ای شیخ و زمینای نشاطم بگذر
نوش این باده دوای دل مسکین من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.