در آب و گل مرا مهری عجین است
به کنج دل هم عشقت دفین است
تغافل تا به کی از حال زارم
بتا رسم وفاداری نه این است
گرم سر بر سر زانو گذاری
سرم از فخر بر عرش برین است
مگر رحمی کند بر دردمندی
خداوندی که رب العالمین است
کمان ابروان و تیر مژگان
به صید دل مرا اندر کمین است
به رخسار تو آن زلف سمن سا
شب و روزی به یکدیگر قرین است
مدام از دست گردون شیخ دلخون
به کنج درد و غم خلوت نشین است



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عادت نیز رامین همچنین است
مرو را دوستدار راستین است
چه چاره مر مرا بختم چنین است
ندانم چرخ را با من چه کین است؟
نظامی اکدشی خلوتنشین است
که نیمی سرکه نیمی انگبین است
چو ملکم این چنین زیر نگین است
چه جای ملکت روی زمین است
بتی لاغر میان فربه سرین است
که از سودای او خلقی حزین است
چه گویم از میان او؟ که وصفش
برو ز اندیشهی باریکبین است
قبای حسن شد بر قد او ختم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.