امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - مخترع

ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را

به که سپهر داردم ساغر آفتاب را

چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند

مست کشان کشان سوی خانه من خراب را

ساقی گلعذار من گر ز رخت عرق چکد

عطر می مراست بس بر مفشان گلاب را

زهر فراق می کشم وه چه عذاب باشد این

در ته دوزخ غمت چند کشم عذاب را

پیری و زهد و عافیت هر سه به وقت خود خوشند

دار غنیمت این سه را عشق و می و شباب را

بسکه ببایدت کف حیف و ندامتت گزید

فانی اگر ز کف نهی موسم گل شراب را