هرگه از تب زرد یابم گلعذار خویش را
در خزان رو کرده بینم نو بهار خویش را
در عرق افتد چو جسم ناتوانش بنگرم
غرقه بحر بلا جان نزار خویش را
از حرارت چون شود نازک تنش در اضطراب
کی توانم بست چشم اشکبار خویش را
کاشکی تب خاله از لعلش به دندان برکنم
تا کنم فارغ ز رنجش لعل یار خویش را
عمر من چه بود به عمر او فزایی ای سپهر
تا حیات و جان فدا سازم نگار خویش را
روزگارم تیره شد از رنج آن مه کی شود
تا دگر بینم صفایی روزگار خویش را
فانیا چون خوشترش یابی به رسم تهنیت
برفشان از جان به پای او نثار خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر expresses حسرت و غم فردی است که در بیماری و رنج به سر میبرد. شاعر از تب و حال ناخوش خود سخن میگوید و میگوید که هرگز نمیتواند زیبایی و شوق زندگی را در خود احساس کند. او در دلتنگیهایش به محبوب خود میاندیشد و آرزو میکند که از رنج او آزاد شود. شاعر به عمر خود و عشقش تأکید میکند و میخواهد جانش را فدای محبوبش کند. در نهایت، او به وضعیت تاریک و پررنج خود اشاره میکند و دعا میکند روزگاری بهتر را ببیند و بتواند شادیهای گذشته را تجربه کند.
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد معشوق دلم میگیرد و غمگین میشوم، در حالی که فصل خزان است، زیبایی و طراوت جوانی خود را دوباره مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که جسم ضعیف من در عرق میافتد، به حالتی از غرق شدن در دریایی از مشکلات و سختیها مینگرم که جان ناتوانم را دربرگرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که احساسات او به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و نازک و حساس میشود، چگونه میتوانم چشمان پر از اشکم را ببندم و به خودم آرامش دهم؟
هوش مصنوعی: ای کاش میتوانستم با دندانم لعل خالهام را بکنم تا از رنج و درد دوری از یارم راحت شوم.
هوش مصنوعی: عمر من چه ارزش و معنایی دارد در مقایسه با عمر او؟ ای آسمان، من حاضرم برای زندگی و جانم فدای عشق خودم شوم.
هوش مصنوعی: روزگارم به خاطر درد و رنج آن محبوب تاریک شده است. آیا روزی فرا میرسد که بتوانم دوباره روزهای خوب و روشنی را در زندگیام ببینم؟
هوش مصنوعی: وقتی که لبخند او را میبینی، به یاد داشته باش که باید از جان و دل برایش فداکاری کنی و شادیاش را به جشن بگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
[...]
ما به دست یار دادیم اختیار خویش را
حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را
بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار
سالها کردیم ضایع روزگار خویش را
ریختی خون دلم شکرانه بر جان من است
[...]
باشد آن روزی که بینم غمگسار خویش را
شادمان یابم دل امیدوار خویش را
شد دو چشمم ز انتظارش چار در راه امید
چار جانب وقف کردم هر چهار خویش را
شاید ار بر خاک خسپم همچو گل پر خون کنار
[...]
ای بچشم دل ندیده روی یار خویش را
کرده ای بی عشق ضایع روزگار خویش را
کعبه رو سوی تو دارد همچو تو رو سوی او
گر تو روزی قبله سازی روی یار خویش را
عشق دعوی می کنی، بار بلا بر دوش نه
[...]
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق میداند نکو آداب کار خویش را
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.