گنجور

 
بابافغانی

مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن

چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن

برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر کرده

فضای کوی خود بر عاشقان وادی ایمن کن

دلی دارم مثال آینه ای طوطی قدسی

بیا چون صورت خود یکزمان آنجا نشیمن کن

فگندم خار خاری در دل از نظاره هر گل

من دیوانه را بی او که گفت آهنگ گلشن کن

تو باری ای که ره داری به گرد کعبهٔ کویش

دعایی در حق کار من آلوده دامن کن

به شام غم مبدل گشت روز کوته عمرم

فغانی گر نمی دانی نگاهی سوی روزن کن

 
sunny dark_mode