گنجور

 
بابافغانی

مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن

چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن

برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر کرده

فضای کوی خود بر عاشقان وادی ایمن کن

دلی دارم مثال آینه ای طوطی قدسی

بیا چون صورت خود یکزمان آنجا نشیمن کن

فگندم خار خاری در دل از نظاره هر گل

من دیوانه را بی او که گفت آهنگ گلشن کن

تو باری ای که ره داری به گرد کعبهٔ کویش

دعایی در حق کار من آلوده دامن کن

به شام غم مبدل گشت روز کوته عمرم

فغانی گر نمی دانی نگاهی سوی روزن کن

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
وحشی بافقی

مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن

پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن

تو شمع مجلس افروزی ، من سرگشته پروانه

مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن

مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر

[...]

جویای تبریزی

برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!‏

چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن!‏

گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین

‏ متاع فیض بر بالای هم چون ماه، خرمن کن!‏

ز کتمان غمش تنگ آمدم، بی طاقتی رحمی

[...]

رفیق اصفهانی

بیا ای بت دمی در کعبه از بتخانه مسکن کن

بگردان کعبه را بتخانه زاهد را برهمن کن

مکن محرومم از فیض نگاه گاه گاه خود

به چشم مرحمت گاهی نگاهی جانب من کن

کشد تا سرو و گل شرمندگی زان عارض و قامت

[...]

سحاب اصفهانی

ز خاک کویش ای دل گاه‌گاهی دیده روشن کن

وگر ز آن هم نه‌ای خرسند یاد از حسرت من کن

پی آسایش ای مرغ چمن در دام مسکن کن

شوی هر گه که دل تنگ از اسیر یاد گلشن کن

به آن حالم که در دل داشت شوق دیدنش عمری

[...]

صامت بروجردی

بیا ای دل دمی بنشین و گوش هوش با من کن

ز دریای نصیحت گوهر غلطان به دامن کن

در این دشت مخوف هولناک پر خطر اول

ز خوف رهزنان دهر جان خویش ایمن کن

بیفشان در زمین سینه تخم معرفت آنگه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه