مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن
تو شمع مجلس افروزی ، من سرگشته پروانه
مرا آتش به جان زن دیگران را خانه روشن کن
مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی چشم بر من کن
چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری فارغم از طعن دشمن کن
ببین وحشی که چون سویت به زهر چشم میبیند
ترا زان پیش کز مجلس براند عزم رفتن کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان احساسات عمیق و دردهای عاشقانه میپردازد. شاعر از معشوق میخواهد که او را در غم و اندوه خود بگذارد و به زندگی شاد و خوش بپردازد. او خود را شمع و معشوق را پروانه میداند و از او میخواهد که آتش عشق را برافروزد و به دیگران نور روشنایی بخشد. شاعر همچنین از بیتفاوتی و بیمهری معشوق رنج میبرد و از او تقاضا میکند که نگذارد در دلش غم و حسرت باقی بماند. در نهایت، او به احساسات و نگاههای معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که در زندگیاش به عشقش توجه کند و او را فراموش نکند.
هوش مصنوعی: مرا به حال خود بگذار و با خوشی به آرایش جشن دوستان بپرداز و با گلها خود را زینت کن.
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی هستی که مجلس را روشن میکند و من مانند پروانهای هستم که به دور تو میچرخم و با آتش عشق تو روح و جانم میسوزد. سعی کن دیگران را نیز با نور وجودت روشن کنی و به حیاتشان رنگ و بویی ببخشی.
هوش مصنوعی: لطفاً بدون توجه به من از کنارم نگذرو، مثل بیگانگان، شاید تو جایی مرا دیده باشی، پس نگاهی به من بنداز.
هوش مصنوعی: اگر کار من به نفع دوستانم پیش نرود، تو باعث نابودی من شو، اما من از تهمت دشمنان راحت خواهم شد.
هوش مصنوعی: نگاه کن به حال وحشی که چگونه با نگاه مسمومش تو را مینگرد و از این رو، از آنجا که تصمیم به رفتن گرفته، میخواهد تو را از جمع بیرون کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن
چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن
برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر کرده
فضای کوی خود بر عاشقان وادی ایمن کن
دلی دارم مثال آینه ای طوطی قدسی
[...]
برون آی از نقاب و مشهدم را رشک ایمن کن!
چراغی بر مزار کشتگان خویش روشن کن!
گل شب زنده داری از ریاض زندگانی چین
متاع فیض بر بالای هم چون ماه، خرمن کن!
ز کتمان غمش تنگ آمدم، بی طاقتی رحمی
[...]
بیا ای بت دمی در کعبه از بتخانه مسکن کن
بگردان کعبه را بتخانه زاهد را برهمن کن
مکن محرومم از فیض نگاه گاه گاه خود
به چشم مرحمت گاهی نگاهی جانب من کن
کشد تا سرو و گل شرمندگی زان عارض و قامت
[...]
ز خاک کویش ای دل گاهگاهی دیده روشن کن
وگر ز آن هم نهای خرسند یاد از حسرت من کن
پی آسایش ای مرغ چمن در دام مسکن کن
شوی هر گه که دل تنگ از اسیر یاد گلشن کن
به آن حالم که در دل داشت شوق دیدنش عمری
[...]
بیا ای دل دمی بنشین و گوش هوش با من کن
ز دریای نصیحت گوهر غلطان به دامن کن
در این دشت مخوف هولناک پر خطر اول
ز خوف رهزنان دهر جان خویش ایمن کن
بیفشان در زمین سینه تخم معرفت آنگه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.