گنجور

 
بابافغانی

بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن

برای لاله‌رویان برگ سبزی چند پیدا کن

قبای نیلگون پوشیده چون سوی چمن آیی

نشین و سوسن آزاد را بند قبا واکن

ز هر جانب بود در جلوه‌ای شاخ گل نرگس

چه در حیرت فروماندی زمانی چشم بالا کن

نظر دارند سوی عاشقان چشمان خونریزش

دلا درهای رحمت باز شد چیزی تمنا کن

چو اوراق شکوفه در چمن‌ها باد بگشاید

فغانی گفتگوی دلبران ماه‌سیما کن