گنجور

 
بابافغانی

بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن

برای لاله‌رویان برگ سبزی چند پیدا کن

قبای نیلگون پوشیده چون سوی چمن آیی

نشین و سوسن آزاد را بند قبا واکن

ز هر جانب بود در جلوه‌ای شاخ گل نرگس

چه در حیرت فروماندی زمانی چشم بالا کن

نظر دارند سوی عاشقان چشمان خونریزش

دلا درهای رحمت باز شد چیزی تمنا کن

چو اوراق شکوفه در چمن‌ها باد بگشاید

فغانی گفتگوی دلبران ماه‌سیما کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

چو مردان بشکن این زندان یکی آهنگ صحرا کن

به صحرا در نگر آن گه به کام دل تماشا کن

ازین زندان اگر خواهی که چون یوسف برون آیی

به دانش جان بپرور نیک و در سر علم رویا کن

مشو گمراه و بیچاره چنین اندر ره سودا

[...]

میبدی

ببینی بی‌نقاب آن گه جمال چهره قرآن

چو قرآن روی بنماید زبان ذکر گویا کن ‌

جهان ملک خاتون

بیا ای سرو جان من کنار چشم ما جا کن

وگر در چشمه ننشینی درون جان تو مأوا کن

ز حد بردی جفا بر من نمی پرسی شبی حالم

که گفتت این چنین جانا جفا چندین تو بر ما کن

تو تا کی بسته ای بر ما در شادی بگو جانا

[...]

بابافغانی

به دور لاله چون ابر بهاران رو به صحرا کن

شراب ارغوانی نوش و عالم را تماشا کن

کلیم

اگر مرد رهی نعلین خار سعی در پا کن

قدم از سر کن و سودای منزل را ز سر واکن

ز مجنون کم نئی، روز سیاه در هم خود را

بوادی شکیبائی خیال زلف لیلا کن

نه مرد صدمه عشقی ز سر حد هوس بگذر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه