مبین، که تاب نگاه تو آفتاب ندارم
بناز خنده ی پنهان مزن که تاب ندارم
هنوز در خفقانم ز گریه های شبانه
زبان بگز که وجود چنین شراب ندارم
بماند دانش من در جواب یک سخن تو
دگر زهر چه سخن می کنی جواب ندارم
قلم بحرف ملامت کشیده ام من مجنون
چنانکه گر بزنند آتشم عذاب ندارم
ببزم لاله رخان گشته چون سپند بر آتش
چه جای باغ که پروای مشک ناب ندارم
ز گلخنم مبر ای دل که داشتی بچراغم
برو که من هوس گشت ماهتاب ندارم
زمان زمان ز خیالت در آتشم همه ی شب
چه خوابهای پریشان کز اضطراب ندارم
زیاد روی تو هر شب نداشتم خبر از خود
تویی برابرم امشب که هیچ خواب ندارم
گذشت گریه ام از حد چنین مسوز فغانی
که آب در جگر از دود این کباب ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم
ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم
بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش
دگر امید گشایش ز هیچ باب ندارم
خوشم به وعده خشکی ز شیشه خانه گردون
[...]
بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم
ز دوری تو دگر نیمروزه تاب ندارم
دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم
عمارتی که تواند شدن خراب ندارم
در این محیط که هجران بود کشاکش موجش
[...]
به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم
ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم
رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته
تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم
نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.