گنجور

 
صائب تبریزی

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم

ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم

بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش

دگر امید گشایش ز هیچ باب ندارم

خوشم به وعده خشکی ز شیشه خانه گردون

امید گوهر سیراب ازین سراب ندارم

درین محیط که بی لنگرست باد مخالف

بغیر کسب هوا کار چون حباب ندارم

چرا خورم غم دنیا به این دوروزه اقامت؟

چو بازگشت این منزل خراب ندارم

در آن جهان ندهد فقر اگر نتیجه، در اینجا

همین بس است که پروای انقلاب ندارم

دلیل قطع امیدست آرمیدگی من

ز نارسایی این رشته پیچ و تاب ندارم

مبین به موی سفیدم، که همچو صبح بهاران

درین بساط به جز پرده های خواب ندارم

ترا که هست می ازماهتاب روی مگردان

که من زدست تهی روی ماهتاب ندارم

درین ریاض من آن شبنم سیاه گلیمم

که روی گرم توقع ز آفتاب ندارم

مرا ز روز حساب ای نفس دراز مترسان

که خود حسابم و اندیشه حساب ندارم

مساز روی ترش از نگاه بی غرض من

که همچو نامه بی مطلبان جواب ندارم

ز فکر صائب من کاینات مست و خرابند

چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

مبین، که تاب نگاه تو آفتاب ندارم

بناز خنده ی پنهان مزن که تاب ندارم

هنوز در خفقانم ز گریه های شبانه

زبان بگز که وجود چنین شراب ندارم

بماند دانش من در جواب یک سخن تو

[...]

قصاب کاشانی

بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم

ز دوری تو دگر نیم‌روزه تاب ندارم

دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم

عمارتی که تواند شدن خراب ندارم

در این محیط که هجران بود کشاکش موجش

[...]

طبیب اصفهانی

به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم

ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم

رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته

تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم

نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه