گنجور

 
بابافغانی

قدح بیار که من خانه سوز و دیر پرستم

ز جام جرعه چه خیزد سرقرابه شکستم

گهی شکایت مستی و گاه طعنه ی توبه

نرسته ام ز زبانها بهر طریق که هستم

بمجلسی که رسیدم سپند بودم و آتش

کدام روز ببزمی برای عیش نشستم

هزار خار کشیدم ز دیده بر سر کویش

که هیچ کس ز ترحم گلی نداد به دستم

نه در طریقه ی مستی و آفتاب پرستی

به هیچ مرتبه پیدا نشد ستاره پرستم

هزار جام جم اینجا بجرعه ییست فغانی

چنانکه بود ادا کردم این ترانه، نه مستم