گنجور

 
بابافغانی

تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم

خیز تا این سجده ها در سایه سروی بریم

در دل اینست کان ساعت که محرمتر شدیم

تا نگه کردیم پنداری که بیرون دریم

در حقیقت رند و زاهد هر دو نزدیک همند

مشکلست اینجا تفاوت بلکه از یک جوهریم

صحبت زاهد خوشست اما گلستان دلکشست

چند در یک خانه بنشینیم و درهم بنگریم

ذره بر افلاک رفت و ما بخاک افتاده خوار

با چنین مهر و وفا از ذره یی ناقصتریم

عارفی باید که سر عشق دریابد تمام

فهم ما دورست ازین معنی که رند و ابتریم

مجلس عشقست کوته کن فغانی درد دل

این حرارت جای دیگر بر که ما خود اخگریم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

باغبان بیمهر و ما در اصل نخل بی بریم

عاقبت در گلخن گیتی کف خاکستریم

هیچکس نبود که نبود در پی آزار ما

اهل عالم جمله طفل و ما چو مرغ بی بریم

عاشقانت تیغ کین در یکدگر خوش می نهند

[...]

فیاض لاهیجی

ما به زیر آسمان مشتی فروزان گوهریم

آتشیم آتش، ولیکن در ته خاکستریم

دتر مزاج لاله و در طبع گل آبیم آب

لیک بر خار و خس این دشت باد صرصریم

از متاع رنگ و بو رنگین بساطی چیده‌ایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه