گنجور

 
بابافغانی

ای فروغ جوهر حسنت برون از خط و خال

معنیی داری که نتوان صورتش بستن خیال

می کشی و زنده می سازی ز تأثیر نظر

جان فدای شیوه ی چشم تو ای مشگین غزال

آتش انگیزد ز دلها جلوه ی سرو قدت

در کدام آب و هوا پرورده آمد این نهال

کار دل با معنی حسن تو افتادست و بس

خواه در روز جدایی خواه در شام وصال

سبزه ی نوخیز و گلبرگ دلارای رخت

آن بهار بی خزان وین آفتاب بی زوال

بر دمد گلهای رنگین در گلستان نظر

از شراب ارغوانی چون کنی رخساره آل

در خیال از دفتر حسنت گشودم فال وصل

حرف اول آیت رحمت برآمد حسب حال

سر زد از آیینه ی مهر رخت آثار خط

چون خیال سبزه ی نورسته در آب زلال

مردم چشم فغانی باد بر آتش سپند

شمع رخسارت چو افروزد شبستان خیال