گنجور

 
بابافغانی

خوبان دل غمناک ندانند چه حاصل

درد جگر چاک ندانند چه حاصل

چند اینهمه از دور نگه کردن و مردن

قدر نظر پاک ندانند چه حاصل

ما بهر جوانان ز سر خویش گذشیم

این مرتبه را خاک ندانند چه حاصل

دانند که بر عاشق خود جور توان کرد

بی مهری افلاک ندانند چه حاصل

تو غمزه روان کرده و مردم بنظاره

انگیز تو بی باک ندانند چه حاصل

افسوس که نور شجر وادی ایمن

از شعله ی خاشاک ندانند چه حاصل

سر تا بقدم جانی و دل مرده حریفان

خاصیت تریاک ندانند چه حاصل

این همنفسان حال دل زار فغانی

با این همه ادراک ندانند چه حاصل