گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

دلم روانشد و جان هم ره سفر گیرد

که از مسافر ره دور من خبر گیرد

کف غبارم و جایی رسم بدولت عشق

گرم نسیم عنایت ز خاک برگیرد

تو نازنینی و ما دردمند درد آشام

میان ما و تو صحبت چگونه در گیرد

ز تاب شمع رخت آتشیست در دل من

که گر نفس نکشم شعله در جگر گیرد

بپایبوس تو آن کس رسد که چون خورشید

اگر خرام کنی مقدمت بزر گیرد

لبت بوعده ی شیرین و خنده ی نمکین

هزار نکته ی باریک بر شکر گیرد

کشد گلاب فغانی روان ز شیشه ی دل

گرت ز ناله ی عشاق دردسر گرد