بخش ۱۰۰ - عراقی همدانی قُدِّسَ سِرُّه
نامش فخرالدین ابراهیم. گفتهاند که او و شمس الدین تبریزی در چلّهٔ خانهٔ رکن الدین سجاسی اربعین به سر میآوردند وبرخی گفتهاند به شیخ شهاب الدین سهروردی رسیده و ارادت خلیفهٔ آن جناب شیخ بهاء الدین زکریای ملتانی را گزیده. تحقیق آن است که مرید بهاءالدین زکریا وبه مصاهرت آن جناب اختصاص یافته است. غرض، شیخی است مجرد و پیری است موحد، عارفی عاشق، عاشقی صادق. سلوکش محبوبانه و سیرش مجذوبانه، عشقش بر عقلش غالب و ادراک ظهورات صفات را ازمظاهر طالب. جانش پرشور و دلش پرنور. سینهاش مخزن اسرار و دیدهاش مطلع انوار. از لمعاتش لوامع حقیقت لامع و از مطالع ابیاتش طوالع اسرار طریقت طالع. وفاتش در سنهٔ ۶۸۸ در دمشق شام و در زیر پای محی الدین عربیاش مقام و این از اشعار آن جناب است:
مِنْرسالهٔ موسوم به ده فصل
از جمالت نمیشکیبد دل
میبرد عقل و میفریبد دل
عشقت ای دوست میکند پیوست
حلقه در گوش عاشقانِ الست
عاشقان تو پاک بازانند
صیدِ عشق تو شاهبازانند
ای غم تو مجاورِ دلِ من
وز دو عالم غمِ تو حاصل من
تادلم هست مبتلای تو باد
دایماً بستهٔ بلای تو باد
دیده را دیدن تو میباید
اگرم قصد جان کنی شاید
دل ما را فراغت از جان است
زندگانی ما به جانان است
آتشِ عشق در دل ما جو
عاشقان ضعیف را واجو
عاشقان را ز جان گرفته ملال
خونشان بر تو همچو شیر حلال
فارغی از درون صاحب درد
مکن ای دوست هرچه بتوان کرد
رخ به ما مینما و جان میبخش
بر دل و جان عاشقان می بخش
هست عشق آتشی که شعلهٔ آن
سوزد از دل حجابِ هرحدثان
چون بسوزد هوای پیچا پیچ
او بماند جز او نماند هیچ
عشق و اوصاف کردگار یکیست
عاشق و عشق و حسن یار یکیست
حکایت حجّة الاسلام امام محمد غزالی قُدِّسَ سِرُّه
شیخ الاسلام امام غزالی
آن صفابخش حالی و قالی
والهٔ حسن ماهرویان بود
در رهِ عشقِ دوست پویان بود
او همی شد سواره اندر ری
از مریدان صدش فزون در پی
دلبری دید همچو ماه تمام
که برون آمد از درِ حمام
شیخ را چشم چون بر آن افتاد
صورتِ دوست دید باز استاد
شده مردم به شیخ در، نگران
شیخ در رویِ آن پری حیران
صوفیان جمله منفعل گشتند
همه بگذاشتند و بگذشتند
لیک مردی که بود غاشیه دار
شیخ را گفت بگذر وبگذار
دیدن صورت از تو لایق نیست
شرمت از این همه خلایق نیست
شیخ گفتش مگوی هیچ سَخُن
رُؤیَةُ الْحُسْنِ رُؤیَةُ الأَعْیُن
عاشقانی که مست و مدهوشند
باده از جامِ حسن مینوشند
ز اندرون غافل است بیرون بین
رویِ لیلی به چشم مجنون بین
اگرت هست قوت مردان
اینک اسب و سلاح و این میدان
مِنْغزلیّاته قُدِّسَ سِرُّه
ساز طرب عشق چه داند که چه ساز است
کز زخمهٔ او نُه فلک اندر تک و تاز است
عشق است که هر دم به دگر رنگ برآید
ناز است یکی جای و دگر جای نیاز است
درخرقهٔ عاشق چو درآید همه سوز است
در کسوتِ معشوق چو آمد همه ساز است
٭٭٭
رخ تو برقع چشم من است لیک چه سود
که برقع از رخ تو بر نمیتوان انداخت
٭٭٭
به نور طلعت تو یافتم وجودِ ترا
به آفتاب توان یافت کافتاب کجاست
عشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد
گفتگویی در زبانِ ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
دمبدم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد
حسن خود بر دیدهٔ خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد
هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد
٭٭٭
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشمِ مستِ ساقی وام کردند
به گیتی هر کجا درد دلی بود
به هم کردند و عشقش نام کردند
٭٭٭
غمت هر لحظه جانی خواهد ازمن
چه انصاف است چندین جان که دارد
نشان عشق میخواهی عراقی
ببین تا چشمِ خون افشان که دارد
٭٭٭
هم دیدهٔ او باید تا حسن رخش بیند
آنجا که جمال اوست ابصار نمیگنجد
جانم درِ دل میزد دل گفت برو کاین دم
با یار در این خلوت دیار نمیگنجد
٭٭٭
با عاشقانِ شیدا سلطان کجا برآید
در پیش آشنایان بیگانهای چه سنجد
از صد هزار خرمن یکدانه است عالم
با صد هزار عالم پس دانهای چه سنجد
٭٭٭
مرا مکش که نیازِ منت به کار آید
چو من نباشم حسن تو بر که ناز کند
٭٭٭
بروم ز چشم مستش نظری به وام گیرم
که به آن نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش
٭٭٭
پیوسته شد چو شبنم جانم به آفتاب
شاید که آن زمان ز اناالشمس دم زنم
آری چو آفتاب بیفتد در آینه
گوید هر آینه که همه مهرِ روشنم
٭٭٭
اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت
ترا چه غم که تو خو کردهای به تنهایی
حجابِ روی تو هم روی تست در همه حال
نهانی از همه عالم ز بس که پیدایی
عروسِ حسن ترا هیچ در نمییابد
به گاه جلوه مگر دیدهٔ تماشایی
٭٭٭
از آن خوشست چو نی نالهام به گوش جهان
که هیچ دم نزنم تا توام نه بنوازی
٭٭٭
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
٭٭٭
عراقی طالب درد است و آن هم
به بویِ اینکه درمانش تو باشی
رباعی
هرچند که دل را غمِ عشق آیین است
چشم است که آفتِ دلِ مسکین است
من معترفم که شاهد دل معنی است
اما چه کنم که چشم صورت بین است
٭٭٭
ره گم شده رهنمای میباید بود
در بند و گره گشای میباید بود
یکسال و هزار سال میباید زیست
یک جای و هزار جای میباید بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: فخرالدین ابراهیم، عارفی بزرگ و مرید شیخ بهاالدین زکریا، در چلهخانهای با شمسالدین تبریزی و دیگر بزرگان به سر میبرد. او شیخی مجرد، موحد و عاشق است که سلوک او بر اساس عشق به خدا و محبوبانه است. اشعار او بیانگر عمق احساسات و تجربیات عرفانی اوست و در آن به عشق، جمال و حقیقت پرداخته است. وی در سن ۶۸۸ هجری در دمشق درگذشت. اشعارش نشان از سوز و گداز دل عاشقان و تلاش برای درک جمال الهی دارد و حکایت از شیخ غزالی و عشقهای سبز و باطنی دارد که در سیر و سلوک واقعی اهمیت دارد. انتظار میرود که عاشقان در مسیر عشق، همواره پیچیدگیها و مشکلات را تحمل کنند و در جستجوی حقیقت باقی بمانند.
هوش مصنوعی: فخرالدین ابراهیم شخصی است که در کنار شمس الدین تبریزی در یک دوره خاص به سر میبرد. برخی دیگر از او به شیخ شهاب الدین سهروردی رسیدن او به ارادت شیخ بهاء الدین زکریای ملتانی صحبت کردهاند. او مرید بهاءالدین زکریا بوده و به طور خاص به او وابسته است. او شخصی مجرد و پیر و موحد است که عاشق عرفان است و این عشق وی بر عقلش غلبه دارد. سلوک او عاشقانه و حرکتش جاذبهای دارد. روحش سرشار از شوق و دلش پر از نور است. سینهاش مملو از اسرار است و چشمانش روشنایی حقیقت را میبیند. آثارش پر از حقیقت و معرفت است و او در سال ۶۸۸ در دمشق فوت کرده و در کنار محی الدین عربی دفن شده است.
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو دل نمیتواند چشمپوشی کند و عقل را فریب میدهد و دل را میرباید.
هوش مصنوعی: عشقت، ای دوست، باعث میشود که حلقهای از عشق در گوش عاشقان بپیچد و آنها را به هم متصل کند.
هوش مصنوعی: عاشقان تو افرادی هستند که با تمام وجود خود پاک و بیآلایشاند، و شکار عشق تو مانند شاهبازان قدرتمند و با استقامت، از عهده چالشها برمیآیند.
هوش مصنوعی: ای غم تو در کنار دل من قرار داری و از دو دنیای دیگر، تنها غم تو نصیب من است.
هوش مصنوعی: هر زمانی که دل من در عشق تو غرق است، باید همیشه در معرض مشکلات و سختیهای عشق تو قرار داشته باشم.
هوش مصنوعی: اگر قصد جان دادن داری، باید چشمهایت را به تماشای تو باز کنی.
هوش مصنوعی: دل ما از زندگی مستقل است و خوشحالی ما به عشق و محبوب مان بستگی دارد.
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش در دل ما شعلهور است و این عشق بر ضعف عاشقان چیره شده است.
هوش مصنوعی: عاشقان به شدت دلتنگ و غمگین هستند و احساسات عمیق و دردناکشان نسبت به تو به اندازهای است که مانند شیر حلال، خونی از دلشان میریزد.
هوش مصنوعی: ای دوست، از درون خود را از مشکلات آزاد نگهدار و به هیچکدام از گرههای دردسر فکر نکن؛ هر کاری که میتوانی، انجام بده.
هوش مصنوعی: صورتت را به ما نشان بده و با لبخندت جان تازهای به دلها و روح عاشقان عطا کن.
هوش مصنوعی: عشق همچون آتش است که شعلههای آن از دل انسانها برمیخیزد و حجابها و موانع را میسوزاند.
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات و تمایلات او به شدت و هیجان بیفتند، دیگر هیچ چیزی جز او باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: عشق و ویژگیهای خداوند یکی هستند و اینطور که عاشق، عشق و زیبایی معشوق یکی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام امام غزالی، کسی است که حال و هوای روح را صفا میبخشد و سخنانش اثر گذار است.
هوش مصنوعی: عاشق زیباییهای چهرههای ماهرو بود و در مسیر عشق دوست، همیشه در جستوجو و تلاش بود.
هوش مصنوعی: او در حال سوار شدن به اسب بود و در ری، بیش از صد نفر از شاگردانش در پشت سر او حرکت میکردند.
هوش مصنوعی: دلبری را دیدم که مانند ماه کامل به زیبایی میدرخشد و از در حمام بیرون آمد.
هوش مصنوعی: وقتی چشم شیخ به صورت دوست افتاد، دوباره استاد را دید.
هوش مصنوعی: مردم به درِ شیخ رفتهاند و نگران هستند؛ چرا که شیخ در حال نگاه به آن پری زیباست و حیران شده است.
هوش مصنوعی: صوفیها همه تحت تأثیر قرار گرفتند و از تمام دنیا و محافل خود کنارهگیری کردند و به راهی دیگر رفتند.
هوش مصنوعی: اما مردی که مسئولیت نگهداری شیخ را داشت، گفت که بگذر و بگذار.
هوش مصنوعی: دیدن چهرهی تو برای دیگران شایسته نیست، چرا که شرم تو از این همه مردم زیاد است.
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: هیچ کلامی را در مورد زیباییها نگو، زیرا زیبایی را فقط با چشم میتوان دید.
هوش مصنوعی: عاشقانی که در عشق گیج و سرمست هستند، از زیبایی معشوق خود لذت میبرند و به نوعی شیرینی عشق را میچشند.
هوش مصنوعی: کسی که در دلش غفلت است و توجهی به درون خود ندارد، تنها به ظواهر مینگرد و نمیتواند زیباییهای واقعی را درک کند. نگاه او تنها به روی لیلی است، ولی مجنون نمیتواند احساسات عمیق و واقعی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: اگر تو توانایی لازم را داری، حالا فرصت داری که با اسب و سلاح در این میدان حاضر شوی.
هوش مصنوعی: ساز شادی عشق چه خبر دارد از آنچه مینوازد، وقتی که نواهایش نه آسمانها را به جنب و جوش درمیآورد.
هوش مصنوعی: عشق همیشه با تغییرات همراه است و هر لحظه جلوهای جدید از خود نشان میدهد. در این میان، ناز و زیبایی در یک مکان خاص است و در مکانی دیگر، خواسته و نیاز وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی عاشق در لباس خود ظاهر میشود، تنها درد و سوز در دلش وجود دارد، اما زمانی که معشوق در لباس خود میآید، همه چیز به هماهنگی و زیبایی بدل میشود.
هوش مصنوعی: چهره تو برای من مانند یک پوشش است که جلوی دیدم را گرفته، اما چه فایده که نمیتوانم این پوشش را از چهرهات بردارم.
هوش مصنوعی: به زیبایی و درخشش تو پی بردم که وجودت از نور آفتاب هم درخشانتر است. حالا بگویید، آیا واقعا آفتابی در کار است که بتوان آن را با تو مقایسه کرد؟
هوش مصنوعی: عشق، هیجانی عمیق در وجود ما ایجاد کرد و روح ما را در حالتی از جنون و دیوانگی قرار داد.
هوش مصنوعی: گفتگویی بین ما ایجاد کرد و توجهی به عمق وجود ما انداخت.
هوش مصنوعی: هر لحظه و در هر حالی، او به گونهای جدید و در مکانی متفاوت ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: بر اساس خود، سخنی نوشت و نام آن را آدم و حوا گذاشت.
هوش مصنوعی: زیبایی خود را به چشم من نشان داد و بر عاشق دیوانهام لطفی کرد.
هوش مصنوعی: او با چشمان خود زیباییاش را دید و بدین وسیله به چشمی که نابینا بود، اتهامی وارد کرد.
هوش مصنوعی: برای این که علم و دانش کامل او نمایان شود، این همه راز و رموز را بر روی زمین منتشر کرد.
هوش مصنوعی: شما بر روی دادههایی که تا مهر 2023 جمعآوری شدهاند، آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: اولین شرابی که در جام ریختند، از چشمان مست ساقی ناشی شد و به یادگار ماند.
هوش مصنوعی: در هر جایی از جهان که کسی دلتنگی یا ناراحتی داشته، افراد دیگر به هم پیوسته و آن احساس را عشق نامیدهاند.
هوش مصنوعی: هر لحظه که به یاد غمت میافتم، جانم به تنگ میآید. انصاف این است که چقدر جان دارم که به خاطر تو دچار رنج و ناراحتی میشوم؟
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نشانهای از عشق هستی، به عراقی نگاه کن و ببین که چطور چشمانش اشکها را میریزد.
هوش مصنوعی: فقط کسی میتواند زیبایی چهرهٔ او را ببیند که دارای بصیرت و بینش باشد، زیرا زیباییاش آنقدر فوقالعاده است که نگاههای معمولی نمیتوانند آن را درک کنند.
هوش مصنوعی: جانم به درِ دل میکوبید و دل گفت برو، زیرا این لحظه با یار در این فضای خلوت نمیگنجد.
هوش مصنوعی: سلطانِ عاشقان شیدا در مقابل کسانی که آشنا هستند، چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: در کل دنیا، از میان هزاران خرمن، فقط یک دانه ارزش دارد. حالا با در نظر گرفتن اینکه دنیا پر از علم و دانایی است، این یک دانه کمارزشتر هم به حساب میآید.
هوش مصنوعی: مرا نکش، زیرا که وقتی من نباشم، نیازی به محبت و زیبایی تو به کار نمیآید. وقتی من نیستم، چه کسی به زیبایی تو خواهد نازید؟
هوش مصنوعی: میخواهم از چشمان مست او نگاهی بزنم و با آن نگاه، چهره زیبا و گلگونش را ببینم.
هوش مصنوعی: جانم همواره مانند شبنم به نور خورشید وابسته شده است، شاید در آن لحظه بتوانم از عشق وجودش سخن بگویم.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید در آینه میافتد، به ما میگوید که من همان نور و روشنی هستم. این جمله نشاندهندهی ارتباط عمیق و روشنی میان نور و آینه است.
هوش مصنوعی: اگر همه چیز در دنیا به هم بریزد و به هم ریخته شود، برای تو چه اهمیتی دارد، چرا که تو به تنهایی عادت کردهای و آن را پذیرفتهای.
هوش مصنوعی: پوشش چهره تو، خود نشان دهنده حالت توست؛ در هر شرایطی، تو به حدی از دیگران پنهانی که به خاطر دیدن زیباییات، هیچکس نمیتواند تو را نادیده بگیرد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را هیچکس در زمان نمایشت نمیتواند درک کند، مگر چشمی که به تماشای تو آمده باشد.
هوش مصنوعی: اینکه صدای نالم به گوش جهانیان میرسد، برای من خوشایند است، اما هرگز صدایی از من در نخواهد آمد تا زمانی که تو مرا نوازش نکنی.
هوش مصنوعی: شما بر اساس دادههایی تا مهرماه 1402 آموزش دیدهاید.
هوش مصنوعی: به قمارخانه که رفتم، همه افرادی را دیدم که بازی را با صداقت انجام میدادند و نباختند. اما وقتی به صومعه رسیدم، همه زاهدانی را دیدم که فقط برای نمایش خود را زاهد و آسانگیر میدانستند.
هوش مصنوعی: عراقی به دنبال رنج است و این بخاطر این است که درمانش تو هستی.
هوش مصنوعی: هرچند که عشق باعث غم و اندوه دل میشود، اما چشم است که باعث درد و رنج اصلی دل بیچاره است.
هوش مصنوعی: من قبول دارم که دل به حقیقت و معنای واقعی چیزها واقف است، اما چه کنم که چشم من فقط به ظواهر توجه دارد.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی راه را گم کردهای، به دنبال کسی باش که بتواند تو را هدایت کند. همچنین، باید کسی را در کنار خود داشته باشی که بتواند مشکلات و موانع را برطرف کند.
هوش مصنوعی: باید یک سال و هزار سال را در یک مکان زندگی کرد و همچنین باید در هزار مکان دیگر نیز حضور داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.