در کوی تو لولیی، گدایی
آمد به امید مرحبایی
بر خاک درت گدای مسکین
با آنکه نرفته بود جایی
از دولت لطف تو، که عام است
محروم چراست بینوایی؟
پیش که رود؟ کجا گریزد؟
از دست غمت شکسته پایی
مگذار که بی نصیب ماند
از درگه پادشه گدایی
چشمم ز رخ تو چشم دارد
هر دم به مبارکی لقایی
جانم ز لب تو میکند وام
هر لحظه به تازگی بقایی
جستم همه جای را، ندیدم
جز در دل تنگ جایگایی
بی روی تو هر رخی که دیدم
ننمود مرا جز ابتدایی
دل در سر زلف هر که بستم
دادم دل خود به اژدهایی
در بحر فراق غرق گشتم
دستم نگرفت آشنایی
در بادیهٔ بلا بماندم
راهم ننمود رهنمایی
در آینهٔ جهان ندیدم
جز عکس رخت جهان نمایی
خود هر چه به جز تو در جهان است
هست آن چو سراب یا صدایی
فیالجمله ندید دیدهٔ من
از تیرگی جهان صفایی
اکنون به در تو آمدم باز
یابم مگر از درت عطایی؟
در چشم نهادهام که یابم
از خاک در تو توتیایی
در گلشن عشق تو عراقی
مرغی است که نیستش نوایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی
[...]
ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی
ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی
خورشید نهان شود ز گردون
[...]
با خاک در تو آشنایی
خوشتر ز هزار پادشایی
دیده رخ راز مه ببیند
بر عارض تو ز روشنایی
از نکتهٔ طوطی لب تو
[...]
سررشتهٔ قدرت خدایی
بر کس نکند گرهگشایی
ای مونس جان من کجائی
از دیده من چرا جدائی
چون دل دهدت که هر زمانی
صد باره به نزد من نیائی
در دل شغب و دغا چه داری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.