ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
فریاد! کز فراق روانم بسوختی
در بوتهٔ بلا تن زارم گداختی
در آتش عنا دل و جانم بسوختی
دانم که: سوختی ز غم عشق خود مرا
لیکن ندانم آنکه چه سانم بسوختی؟
میسوزیم درون و تو در وی نشستهای
پیدا نمیشود، که نهانم بسوختی
زاتش چگونه سوزد پروانه؟ دیدهای؟
ز اندیشهٔ فراق چنانم بسوختی
سود و زیان من، ز جهان، جز دلی نبود
آتش زدی و سود و زیانم بسوختی
تا کی ز حسرت تو برآرم ز سینه آه؟
کز آه سوزناک زیانم بسوختی
بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم
چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی
تا گفتمت که: کام عراقی ز لب بده
کامم گداختی و زبانم بسوختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر از عشق و فراق میگوید و به دوست خود (الغیاث) اشاره میکند که با جدایی و درد و رنج، جان او را سوزانده است. او در شعری پر از احساس، عواطف خود را نشان میدهد و میگوید که چگونه عشق و فراق او را در آتش سوزانده و به شدت رنج میبرد. شاعر به پروانهای میماند که بر أثر آتش عشق میسوزد و از حسرت و غم فراق به تنگ آمده است. در پایان، به شکایت از این وضعیت میپردازد و میخواهد که محبوب به او توجه کند و دلش را از این آتش سوزان خلاصی بخشد.
هوش مصنوعی: ای دوست، به فریاد من برس! تو که جانم را به آتش کشیدی، بدان که از دوری تو، روح من نیز در عذاب است.
هوش مصنوعی: در میانهٔ مشکلات و دردها، تنم به شدت رنجور شده و مانند آتش میسوزد. در این میان، دل و جانم هم در اثر سختیها و رنجهای زندگی به آتش کشیده شده است.
هوش مصنوعی: میدانم که به خاطر غم عشق خودم شعلهور شدم، اما نمیدانم تو چگونه مرا به آتش کشیدی؟
هوش مصنوعی: ما در درون خود میسوزیم و تو در جایی آرام نشستهای. هیچکس نیست که بداند که عشق و درد من به خاطر تو مرا سوزانده است.
هوش مصنوعی: پروانه چگونه میتواند از آتش بسوزد؟ آیا این را دیدهای؟ من نیز به خاطر فکر کردن به جدایی، به همین اندازه شعلهور شدم.
هوش مصنوعی: سود و ضرر من از این جهان، تنها به دل بود. تو آتشی به دل من زدی و همهی سود و ضرر من را نابود کردی.
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر حسرت تو از دل آه بکشم؟ زیرا که با آه سوزانم، تو مرا به آتش کشیدی و از بین بردی.
هوش مصنوعی: من به خاطر غم و اندوهم، بارها بر خاک درگاه تو افتادم، مانند پرندهای نیمهجان که در تلاطم است. تو با آتش عشق مرا سوزاندهای.
هوش مصنوعی: وقتی به تو گفتم که از لبهای عراقیات به من کام بده، احساس شوق و عطش کردهام و این احساس به حدی بود که درد و آتش زبانم را به همراه داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا دلم ببردی و جانم بسوختی
گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی
اول به وصل خویش بسی وعده دادیم
واخر چو شمع در غم آنم بسوختی
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.