ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من
باز نمای رخ، که شد بی تو تباه حال من
ناز مکن، که میکند جان من آرزوی تو
عشوه مده، که میدهد هجر تو گوشمال من
رفت دل و نمیرود آرزوی تو از دلم
عمر شد و نمیشود نقش تو از خیال من
باز نگر که: میکشد بی تو مرا فراق تو
چارهٔ من بکن، مجو بی سببی زوال من
ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر
طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من
بر سر کوی وصل تو مرغ صفت پریدمی
آه! اگر نسوختی آتش هجر بال من
آمدمی به درگهت هر نفسی هزار بار
گر نه عراقی آمدی سد ره وصال من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و فراق است. شاعر از زیبایی معشوقش صحبت میکند و میگوید که چهره او برایش بسیار مهم است و بدون او حالش خراب است. او از معشوقش میخواهد که ناز و عشوه نکند، زیرا آرزوی او برای بودن کنار او بسیار شدید است. شاعر از درد دوری و عدم توانایی در فراموش کردن معشوقش صحبت میکند و اذعان میکند که عمرش تلف شده و هنوز نمیتواند او را از ذهنش حذف کند. او از معشوقش میخواهد که درد فراقش را کم کند و اشاره دارد که آرزوی زیبایی او همیشه در دلش وجود دارد. در نهایت، شاعر به یادآوری تلاشهایش برای رسیدن به معشوق میپردازد و از او میخواهد که به او توجه کند.
هوش مصنوعی: ای چهرهی زیبای تو، به من حالتی خوش داده است. دوباره چهرهات را به من نشان بده، چرا که بدون تو حال من به شدت خراب شده است.
هوش مصنوعی: ناز و فخر نکن، چون دل من آرزوی تو را میپروراند. عشوه و دلبری نکن، زیرا دوری و جدایی تو باعث عذاب و درد من خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل من از تو جدا شده، اما آرزوی تو هنوز از دل من نمیرود. عمرم سپری شده، اما تصویر تو از ذهنم محو نمیشود.
هوش مصنوعی: نگاهی دوباره بینداز که دوری تو مرا به شدت آزار میدهد. برای بهبود حال من، کاری انجام بده، زیرا بیدلیلی در حال نابودیام.
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی زیبایی تو، من از حال خود بیخبرم. به من طعنه نزن که تو شیفتهی زیبایی من نیستی.
هوش مصنوعی: در جایی که به تو وصل میشوم، مانند پرندهای به پرواز درآمدم. افسوس که اگر آتش جدایی بالهای من را نمیسوزاند، حال و روزم اینطور نمیبود.
هوش مصنوعی: هر لحظه به درگاهت میآیم و هزار بار جان میدهم، اگر عراقی نبود که مانع رسیدن من به وصالت شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
[...]
ایکه بجاه و منزلت ره نبرد خیال من
از خم زلف مو بمو باز بپرس حال من
ناله زیر و بم کشم تا که رسد بگوش تو
تا که چو چنگ میدهد زلف تو گوشمال من
عید کنند خلق اگر در مه روزه از هلال
[...]
تا سر تو جدا ز تن سر به بدن وبال من
بعد تو انتصاب جان موجب انفعال من
یاد تو از روان من نام تو از مقال من
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من
چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من
نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من
ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.