گنجور

 
عراقی

ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من

باز نمای رخ، که شد بی تو تباه حال من

ناز مکن، که می‌کند جان من آرزوی تو

عشوه مده، که می‌دهد هجر تو گوشمال من

رفت دل و نمی‌رود آرزوی تو از دلم

عمر شد و نمی‌شود نقش تو از خیال من

باز نگر که: می‌کشد بی تو مرا فراق تو

چارهٔ من بکن، مجو بی سببی زوال من

ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر

طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من

بر سر کوی وصل تو مرغ صفت پریدمی

آه! اگر نسوختی آتش هجر بال من

آمدمی به درگهت هر نفسی هزار بار

گر نه عراقی آمدی سد ره وصال من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ایکه بجاه و منزلت ره نبرد خیال من

از خم زلف مو بمو باز بپرس حال من

ناله زیر و بم کشم تا که رسد بگوش تو

تا که چو چنگ میدهد زلف تو گوشمال من

عید کنند خلق اگر در مه روزه از هلال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
صفایی جندقی

تا سر تو جدا ز تن سر به بدن وبال من

بعد تو انتصاب جان موجب انفعال من

یاد تو از روان من نام تو از مقال من

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

غروی اصفهانی

سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من

چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من

نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه