ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن
چشم من از هجر خود گریان مکن
ز آرزوی روی خود زارم مدار
از فراق خود مرا بیجان مکن
از من مسکین مبر یکبارگی
من ندارم طاقت هجران، مکن
بیکسی را بیدل و بیجان مدار
مفلسی را بیسر و سامان مکن
گر گناهی کردهام از من مدان
خویشتن را گو، مرا تاوان مکن
هر چه آن کس در جهان با کس نکرد
با من بیچاره هر دم آن مکن
با عراقی غریب خسته دل
هر چه از جور و جفا بتوان مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی خوب خویش را پنهان مکن
دل به دست تست قصد جان مکن
حجرهٔ بیداد آبادان مخواه
خانهٔ صبر مرا ویران مکن
هر زمان گویی بریزم خون تو
[...]
چون گهر سنگیست چندین کان مکن
جز برای روی جانان جان مکن
ای ببرده دل تو قصد جان مکن
و آنچ من کردم تو جانا آن مکن
بنگر اندر درد من گر صاف نیست
درد خود مفرستم و درمان مکن
داد ایمان داد زلف کافرت
[...]
ای خدا این درد را درمان مکن
عاشقانرا بیسرو سامان مکن
درد عشق تو دوای جان ماست
جز بدردت درد ما درمان مکن
از غم خود جان ما را تازه دار
[...]
پیش مهمان جنگ با ایشان مکن
تلخکامی در بر مهمان مکن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.