نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش
لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او
رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش
لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی
شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش
به من ار خدنگ غمزه فگند چه باک؟ لیکن
سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش
چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم
که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش
منم آفتاب از دل، که ز سنگ لعل سازم
منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش
ز میان ما عراقی چو برون فتاد، حالی
پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوق است. شاعر اشاره میکند که عشق واقعی و احساسات عمیق تنها به زبان و ظواهر محدود نمیشود و نمیتوان به سادگی زیبایی معشوق را توصیف کرد. لبان معشوق تنها به دلیلی خاص و به یک فرد خاص میتوانند بوسیده شوند و زیبایی او تنها از چشمان خاصی قابل مشاهده است. شاعر در ادامه بیان میکند که او تحت تأثیر زیبایی و جذابیت معشوق قرار گرفته و خود را از دیگر رنگها و احساسات آزاد کرده است. در نهایت، شاعر به نوعی از جدایی و غم نیز اشاره میکند و از فقدان ارتباطی که زمانی داشتند سخن میگوید.
هوش مصنوعی: سخن گفتن او برای هر کسی ممکن نیست و هرکسی نمیتواند زیبایی او را ببیند.
هوش مصنوعی: او لبهای لعلینی دارد که کسی جز خودش نمیتواند آن را ببوسد و زیباییاش نیز تنها از دو چشم شگفتانگیزش قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: تو بالاخره به لبم رسیدی و با لب او روزی کام دل برآورده شدی، وقتی که نشانی از دهان کوچک او پیدا شد.
هوش مصنوعی: اگر تیر غمزهای از معشوقه به من پرتاب شود، چه اهمیتی دارد؟ اما نگرانی من این است که آن تیر به تن من آسیب برساند و سپر من نتواند آن را دفع کند.
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر هیچ گونه رنگ و حالی از خود ندارم، همه رنگها و حالتهای او را به خود میگیرم. وقتی که به حقیقت او رسیدم، تمام جهان به فرمان من درآمد.
هوش مصنوعی: من مانند خورشید درونم هستم که میتوانم سنگ را به جواهر تبدیل کنم و مانند شیشهای سرشار از زیبایی هستم که میتواند سنگ را تکهتکه کند.
هوش مصنوعی: وقتی عراقی از میان ما بیرون رفت، حالا دیگر نه صلحی برای ما مانده و نه جنگی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش
بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش
اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی
[...]
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش
سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم
به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش
سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن
[...]
نبود خلاص ما را ز دو چشم شوخ شنگش
که چو در کرشمه آید گذرد ز جان خدنگش
هوس شکار دارد منم از جهان و جانی
وگرم هزار باشد نبرم یکی ز چنگش
همه را خیال بودی که مگر دهن ندارد
[...]
بر کس نمانده سنگم زد و چشم شوخ و شنگش
سخنم گران به طبعش خردم سبک به سنگش
نظرم درو معطل خبرم درو مأول
نه تصورش به شکلش نه حکایتش به رنگش
به کرشمه های ابرو خبرم دهد وگرنه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.