گنجور

حاشیه‌گذاری‌های فرشاد

فرشاد


فرشاد در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

اکثر اشعار حضرت سعدی شاهکار هست ولی بعضی اشعارش فوق العاده هنرمندانه گفته شده و کمتر شعری حتی نزدیک اونها هست از جمله همین شعر

 

من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی/ یا چه کردم که نظر باز به من می نکنی

چرا هرکاری میکنم حاضر به توجه کردن به من نیستی و حتی نگاه هم بهم نمیکنی و مدام دلم رو میشکنی ، گناه منی که عاشقتم چیه مگه

دیگران چون بروند از نظر دل بروند/ تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

بقیه اگه از دل و یاد برند و همچنین از یاد ببرند اصلا اهمیتی نداره ، مهم تویی که یه جوری رفتی توی دلم که مثل جان در بدن هستی و وجودم شدی ( چون تو با مایی نباشد هیچ غم)

دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست/ تا ندانند حریفان که تو منظور منی 

توی این بیت اومده و اوج عاشقی رو معنا کرده ، وقتی یه کسی رو با تمام وجود میخوای و مراقبی که کسی اون رو مال خود نکنه ولی خب در عین حال نمیتونی علنی کنی عشقت رو

 

تو همایی و من خسته بیچاره گدای / پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

همای سعادت پرنده ای هست که در باور عوام پرنده خوشبختی هست و اگه روی کسی سایه مینداخته نشان از خوشبختی و به تعبیر دیگر پادشاهی اون فرد داشته اینجا سعدی معشوق رو به همای سعادت و خودش رو به یک انسان بیچاره تشبیه می‌کنه و میگه اگه کمترین توجهی به من بکنی من چون سایه تو رو بالای خودم دیدم پس به پادشاهی رسیدم

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم / ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی

من که همیشه برای عرض بندگی و ارادت میام و خدمت میرسم ، حالا میخوای جواب بده میخوای نده ، جواب ندادنت دیگه از روی خودبینی و کبر هست 

مرد راضی است که در پای تو افتد چون گوی/ تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی 

یعنی عاشق زار تو حاضره سرش رو مثل توپ چوگان جلوی تو بندازه و تو با اون ساعد سیمین و توانای خودت سرش رو بزنی ( سربازی و تسلیم همه جانبه عاشق و رضایت از دادن جان برای حال خوب معشوق)

مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول / مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

من مست عشق توم و عیبی نداره چون مستی شراب گناهه نه مست و بیخود شدن از عشق 

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ/ باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

تو با این قد و بالا و ویژگی ها و زیبایی هایی که داری اگه به باغ هم سر بزنی باغبان محو تو میشه و میگه سرو چمن و باغ و بوستان واقعی قد و بالا و زیبایی تو هست

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن / غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی 

میدونم که به وصال تو نمی‌رسم و دستم به شاخه آرزوی وصال عشق تو نمی‌رسه و شک ندارم که منو از ریشه در میاری و نابود می‌کنی با عشقت 

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند/ سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی 

آدم فقیر مجبوره با زور ادویه و چاشنی و به زعم سعدی با چرب و شیرین کردن غذاش رو ارائه کنه تا قابل استفاده باشه چون چیزی نداره که چشمگیر باشه تو سفرش ، پس سعدی تو هم با این آب و تاب دادن به شعرها و چرب زبونی سعی کن دل معشوق رو به دست بیاری چون خیلی ازش پایین تری 

 

فرشاد در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۶ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

نخست روز قیامت به عاشقان نظری کن

که پشت پای به دوزخ زنند از سر مستی

دیگه از این فوق العاده تر نمیشه بیان و وصفی گفت از شوق آدم عاشق 

 

 

 

 

فرشاد در ‫۸ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

بیت ششم واقعا محشره که اگه بخوایم تفسیرش کنیم میشه گفت یجورایی با خودم کردم که لعنت بر خودم باد تناسب داره
خطاب به معشوق میگه من آدمیم که سنگ(معشوقه) رو به لعل تبدیل کردم ولی تو آدمی هستی که با سنگ وجودت آیینه دلم رو خواهی شکست
درود بر عراقی

 

sunny dark_mode