دیدم الفی چند سخنگو که لب عقل
از منطقشان جام اشارات گسارد
ترکیب خطی گشته وزان خط شده حیران
ادراک که اندیشه بدو ملک سپارد
خطی که هنرمند بدو چون نظر افکند
بحریش نهد نام سمائیش شمارد
بحری که بغواصی توفیق و تفکر
زودست خرد در گرانمایه بر آرد
دری که ازو بر چمن روضه ی ادراک
تا حشر بجز اختر رخشنده نبارد
دی واضح این تحفه همی گفت الف را
تا مفلس و عریان نبرد خصم و نیارد
کردیم زنه وجه توانگر بدلائل
تا بیش نگویند الف هیچ ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد
دهقان و زمانی به کف دست بدارد
بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد
عود و بلسان بویش در مغز بکارد
آنرا که خدا از قلم لطف نگارد
شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن
هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد
انگشت نمای همه دلها شود ار چه
[...]
ای شاه جهان حیهٔ صندوق خزانت
از هرچه نه خاص تو شود بانگ برارد
وانجا که فتد مال تو در معرض قسمت
دنبک زند و حق طمعها بگزارد
یکماه دگر گر ندهی سوزن عدلش
[...]
هر محتشمی پایه عشق تو ندارد
هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد
زودا که شود در خم چوگان بلاگوی
آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد
در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد
[...]
گویند شب جمعه مخور می که غم آرد
این هیچ تعلق بشب جمعه ندارد
آبی اگر از می برخ کار نیارم
از خاک تنم لشکر غم گرد برآرد
کار دل ماراست شد از زلف کج دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.