گنجور

 
امامی هروی

ای بزرگی که با نسیم وفات

بوی شب‌بوی درنمی‌گنجد

بر در جاهت ارچه چرخ شدست

توی در توی درنمی‌گنجد

پس و را بندهٔ بلای دل است

کهنه و نوی درنمی‌گنجد

پیش عشق من و لطافت یار

که دل و خوی در نمی‌گنجد

گل حسن است و با لطافت رو

گل خودروی درنمی‌گنجد

در جهانی که چین طره تست

چین ابروی درنمی‌گنجد

دوش می‌گفت رنجه شو تو ولیک

چه کنم موی در نمی‌گنجد