گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

با کاروان عشق تو چون همسفر شدم

پای هوا شکستم و ره را به سر شدم

بر کهربا ز جزع نشاندم عقیق ناب

چو لعل ز عشق تو خونین جگر شدم

دادم چو دل به ابرو [و] چشم سیاه تو

تیغ جفا و تیر بلا را سپر شدم

بستم نظر ز ملک دو عالم به مسکنت

تا خاک راه مردم صاحب نظر شدم

در لوح سینه نقش غمت را نگاشتم

از سوز عشق و راز محبت خبر شدم

از بس که تیر غم به دلم جا گرفته است

سر تا قدم چو مرغ همه بال و پر شدم

این قسمتم ز خوان محبت نصیب شد

الهامی ار به رندی و مستی سمر شدم

 
 
 
سعدی

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب

[...]

حکیم نزاری

چندان که در سلوک ز خود پیش تر شدم

هر بار زنده باز به جانی دگر شدم

چون بازِ چشم دوخته بودم به دستِ شاه

خوش خوش به روشنایی او دیده ور شدم

از تنگنایِ هستیِ خود چون مجال نیست

[...]

نظام قاری

ای شاهد سمنبر والا شب زفاف

(از در در آمدی و من از خود بدر شدم)

در انجمن ز شادی دستار و کفش نو

چندی بپای رفتم و چندی بسر شدم

پشمینه را فکنده و پوشیده ام کتان

[...]

آشفتهٔ شیرازی

از دیدنت همی نه ز خود بیخبر شدم

کز برق جلوه تو سراپا شرر شدم

از سوزن تعلق خود پا به رشته ام

گیرم که چون مسیح بر افلاک بر شدم

هر جا کمان ابروی تو ناوکی گشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه