بتمثیل ابن یمین نکته ئی
کند عرضه بر شاه فرمانروا
هنرمند مانند بازی بود
که او را بدام آوری از هوا
بتعلیم صیدش مشو رنجه هیچ
که نیک آرد او این صفت را بجا
همان به که آن باز بیگانه را
کنی با خود از راه لطف آشنا
چو وحشت بکلی ز طبعش رود
دهد زان پست از هنر بهره ها
وگر عنف بیند چو یابد مجال
کند خویشتن را ز دامت رها
بلطفش نگهدار گر بایدت
که باشد چنین شاهبازی ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد بنزدیک رخشنده ماه
بدو داد فرخنده دخترش را
بگوهر بیاراست اخترش را
چنان کن کنون تا به روز قضا
نگردد ضِرامش زمانی جدا
به کارش درون نیست چون و چرا
نپرسد از او ، او بپرسد ز ما
مرا بی وفا خواند آن بی وفا
که هرگز نگوید سخن بی جفا
ز من چون رسد بی وفائی بدوست
که دشمن نبیند ز من جز وفا
ندانم صواب از خطا زین قبل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.