گنجور

 
ابن یمین

مرا هست در خم می خوشگوار

نهاده ز بهر ندیم کریم

حریفم چو من باید اندر هنر

خردمند و آزاده خوی و حلیم

خورده باده تنها گر از دور چرخ

بدستم نیفتد ازاینسان ندیم

اگر با حریفان نا اهل می

ننوشم ملامت مکن ای حکیم

من از می پرستم نیاید دریغ

ولی صحبت آید دریغ از لئیم