گر مرا دور فلک کرد تهیدست چو سرو
نیم آزاده گرم بر دل از آن باری هست
چکنم گنج زر و رنج نگهداشتنش
هر کجا تازه گلی در پی آن خاری هست
روز و شب منتظر حارث و وارث باشد
هر کجا آز وری ضابط وزر داری هست
شکرها میکنم ارسیم و زری نیست مرا
که فراغت ز نگهداشتنش باری هست
نشوم شاد به تنگی زر و سیم از پی آنک
وز نگهداشتنش غائله بسیاری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس تهیدستی و ناراحتی شاعر اشاره دارد. او به رغم دوری و مشکلاتی که دارد، در دلش احساس آزادی و برکت میکند. شاعر به این نکته میپردازد که نگهداری از ثروت و زر باعث زحمت و دغدغههای زیادی میشود و او به این نتیجه میرسد که آرامش خاطر در عدم داشتن مال، بیشتر از سر و کار داشتن با آن است. در نهایت، او تأکید میکند که شادمانی واقعی در آزادگی و بیتوجهی به زرق و برق مادی نهفته است.
هوش مصنوعی: اگرچه دوری زمان مرا مانند سروی بیپناه و بیچیز کرده است، اما همچنان در دل خود از آن باری که دارم، آزاد و خوشحالم.
هوش مصنوعی: چه کنم با زر و گنجی که به دست آوردهام، در حالی که نگهداری از آن زحمتی سخت و دشوار است؟ هر جا که زیبایی و گلی تازه وجود دارد، حتماً خاری هم در پی آن خواهد بود.
هوش مصنوعی: در روز و شب کسانی هستند که منتظر فرصتی برای رسیدن به ثروت و بهرهبرداری از آن هستند و در هر جایی که امکان سود و درآمد وجود داشته باشد، افرادی تلاش میکنند تا آن را به دست آورند.
هوش مصنوعی: من به خاطر رسیدن به ارسیم، شکرگزارم و هیچ چیزی در اختیارم نیست که بار فراغت از نگه داشتن او را داشته باشد.
هوش مصنوعی: من به خاطر کمبود طلا و نقره خوشحال نخواهم شد، زیرا نگهداری و حفظ آن باعث بوجود آمدن مشکلات و دردسرهای فراوانی میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.