گنجور

 
ابن یمین

یا رب این نکهت جانپرور مشک ختن است

یا دم غالیه زلف دلارام من است

نفس روح فزا میدمد از طرف چمن

یا صبا لخلخه جنبان گل و یاسمن است

این چه باد است که برخاست بفراشی باغ

که ازو فرش چمن پر زگل و نسترن است

پیکر لاله برو قطره باران بهار

چون مرصع بگهر جام عقیق یمن است

برگ و شاخی که دمیداست زبید طبری

چون ز فیروزه سنانست وز مرجان مسن است

هر که بر سبزه و نرگس نظر افکند چه گفت

گفت کاین هر دو نمودار پرند و پرن است

تا رسید از گل و بلبل بچمن برگ و نوا

از خوشی غیرت باغ ارم اکنون چمن است

با چنین برگ و نوا هر که چمن را بیند

بگذرد بر دلش اکسون گر از اهل فطن است

گر چمن را نه همانا بود این زینت و زیب

مگر این بزمگه شاه زمین و زمن است

ناصر دولت و دین شاه ابو نصر علی

آنکه مانند علی رزمزن وصف شکن است

وآنکه بگرفت جهانرا شه سیاره به تیغ

وین نه از خیل و حشم از مدد ذوالمنن است

هر کجا ز اهل سخن انجمنی بسته شود

صفت مکرمتش زینت آن انجمن است

چون درآید بسخا با دل حاتم باشد

چون گراید به وغا با جگر تهمتن است

گر تو خواهی که بدانی صفت رزمگهش

بشنو این بیت که از گفته سید حسن است

آسمان در صف جنگش سپهی تیر انداز

آفتاب از پی فتحش سپری تیغ زن است

آنکه از فکرت الفاظ و معانیش مرا

خاطری همچو صدف معدن در عدن است

مگر از خلق تو بوئی بچمن برد صبا

که گل از غیرت آن چاک زده پیرهن است

در پی مشعله رأی تو نوری ندهد

تاب اینشمع زرافشان که زمرد لگن است

مملکت هست عروسی که ندیدست دگر

چون تو داماد از آن بر تو چنین مفتتن است

گر نه از بهر زمین بوس تو آید ز چه روی

طفل را از رحم آئین بسر آمدن است

مسند مملکت و ذات شریف تو در او

مثل روشنی دیده و جانست و تن است

خصمت ار جامه کند ز اطلس نیلی فلک

اولین کسوت او کرم قزآسا کفن است

سپر از سینه پر کینه کند تیر ترا

دشمنت ز آنکه سزاوار شهاب اهرمن است

روزگار افسر خصمت چو خر افسار کند

ورچو عیسی اش برین تخت زمرد وطن است

داستان هنر و مردی تو هر که شنید

پیش او قصه رستم همه دستان و فن است

تا بشادی رخ میمون تو دیدست رهی

وردش الحمد لمن اذهب عنا الحزن است

خسروا ابن یمین را شکر شکر تو هست

در دهن دائم از اینست که شیرین سخن است

ابد الدهر بشکر تو زبان گردان باد

هر که را در همه آفاق زبان در دهن است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode