گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در هر دلی که مهر جمال حبیب نیست

گر جان عالم است که با ما قریب نیست

گوئی رقیب بر سر کویش مجاور است

لطف حبیب هست غمی از رقیب نیست

دُردی درد نوشم و با درد دل خوشم

دردم دواست حاجت خواجه طبیب نیست

بلبل خطیب مجلس گلزار ما بُود

ما را هوای واعظ و بانگ خطیب نیست

هر قطره ای که در نظر ما گذر کند

چون نیک بنگریم زما بی نصیب نیست

زُنار زلف اوست که بستیم بر میان

در دل خیال خرقه و میل صلیب نیست

بحریست طبع سید پر دُر شاهوار

گر در سخن گهر بفشاند غریب نیست