گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

دی بر در دلدار نشستیم زمانی

گفتیم بگوئید که اینجاست فلانی

آنعاشق سرگشته که جز زلف تو کس را

ز آشفتگی حال دلش نیست نشانی

چون نام من شیفته بشنید نگارم

کاندر تن خوبی بجز او نیست روانی

برخاست روانی ز سر ناز و کرشمه

میرفت خرامان چو یکی سرو روانی

آمد برضا جوئی عشاق و چو دیدم

دیدیم بتی قوت دل قوت جانی

چون دیده موری و چو یک تاره موئی

آورد ببازار دهانی و میانی

هر چند سخن گفتن شیرینش یقین است

لیک از دهنش میشودم دل بگمانی

سازد سپر ماه زره هر که بیابد

از غمزه ابروی خوشش تیر و کمانی

گردون چو وی و ابن یمین پیش نیارد

دیگر بجهان وعده دهی عشوه ستانی