گنجور

 
ابن یمین

بیا ساقی بدور دو ستکانی

بده بر گل شراب ارغوانی

کنار جویبار از خرمی شد

چو دوران جوانی از جوانی

نهان کرد آب را از دل ولی آب

پدید آورد اسرار نهانی

چمن چون کلبه جوهر فروش است

ز گوهر های دریائی و کانی

سحرگاهان ز بستان سوی مستان

صبا میآرد از گل ارمغانی

خوشا آنکس که چون نرگس ز مستی

فتد در پای سرو بوستانی

طرب امروز با فردا میفکن

چه زاید اینشب حبلی چه دانی

مجوی ابن یمین جز نیکنامی

اگر خواهی که دایم زنده مانی

نمیرد هر که نام نیک ازو ماند

چنین باشد حیات جاودانی