گنجور

 
ابن یمین

باد صبا صبحدم بوی تو آورد دوش

بلبل شیدا فتاد بار دگر در خروش

تا که سمن مرسله ساخت ز در عدن

باز کشید ارغوان لعل بدخشی بگوش

بس که ریاحین شکفت بر چمن از رنگ رنگ

گشت چمن غیرت کلبه گوهر فروش

وقت طرب مغتنم دان که زمان تا زمان

فوت شود وینسخن از سر دانش نیوش

ساقی گلچهره را گو بده آن جام می

کز حسدش لاله را خون دل آمد بجوش

پای سهی سرو گیر مست چنان شو که سر

بر صفت نرگست بیش در افتد بدوش

هر که چو ابن یمین وقت صبوح الست

مست شد از هیچ روی باز نیاید بهوش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode