گنجور

 
ابن یمین

خوش آنشعر سیه بر پرنیانش

بنفشه رسته گوئی ز ارغوانش

چو قدش گر بود سروی ببستان

نتابد رخ چو ماه آسمانش

و گر تابد چو رویش ز آسمان ماه

نباشد قد چو سرو بوستانش

بچوگان گوی مه بر بود زلفش

درین دعوی نه بس شاهد رخانش

ز عشقش گر چه خون شد دل ولیکن

نمیگویم بجز آرام جانش

چه سود ابن یمین را پند چون شد

درین سودا زیان نقد روانش