گنجور

 
ابن یمین

در دلم کم زن ای پسر آتش

بیش از اینم مدار در آتش

دارم از آب و آتش رخ تو

آب در چشم و در جگر آتش

عشق تو چون گذشت بر دل من

کرد بر سوخته گذر آتش

چون رخت مشعله بر افروزد

شمع وارم رود بسر آتش

خون چکانید بر رخت دل من

خون چکد از کباب بر آتش

در جهان جز رخ چو گلنارت

کس ندید آبدار و تر آتش

دل ابن یمین چو مسکن تست

مزن اندر دلش دگر آتش