صبر دل آورد روی از عشق جانان در گریز
جان هم از تن دارد از بیداد او سر در گریز
ای دل دیوانه افتادی به بند زلف او
صد رهت گفت از آن آشوب و شور و شر گریز
هر کرا با خصم بالا دست کاری اوفتاد
گر ندارد تاب کوشش باشدش بهتر گریز
جان من از وصل جانان بود با من آشنا
اینزمان بیگانه شد از هجر و کرد از سر گریز
بر نگیرم سر ز پایش گر شود چون خاک پست
من ز بیم سر نجویم هرگز از دلبر گریز
چون ز اشک و چهره با من دید سیم و زر گریخت
کس نجوید غیر او هرگز ز سیم و زر گریز
کام دل در عشقش از کام نهنگ ار ممکن است
در نهد ابن یمین تا ناورد سر در گریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.