گنجور

 
ابن یمین

شراب عشق چون در جام کردند

خرد را مست و بی آرام کردند

چه با لذت میی بود آنکه گوئی

ز میگون لعل جانان وام کردند

چو نام دلبر از مطرب شنیدند

بکلی ترک ننگ و نام کردند

ز عشقش دست بر دنیا فشاندند

دو عالم را بزیر گام کردند

بماند از رشک دست سرو بر سر

چو یاد سرو سیم اندام کردند

غلام آن رخ و زلفم که گوئی

سحر را همنشین با شام کردند

سرشک همچو لعل و روی چون زر

ز حالم خلق را اعلام کردند

کشید ابن یمین بر یاد لعلش

نخستین باده کاندر جام کردند

 
 
 
فخرالدین اسعد گرگانی

ترا ایشان چنین خودکام کردند

ز خودکامی ترا بدنام کردند

عطار

ترا انسان کامل نام کردند

میان سالکانت جام کردند

عراقی

نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم مست ساقی وام کردند

چو باخود یافتند اهل طرب را

شراب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه