گنجور

 
ابن یمین

شادباش ای دل که حالت پیش جانان گفته اند

ماجرای درد تو یکیک بدرمان گفته اند

شوق بلبل پیش گل یکسر حکایت کرده اند

حالت پروانه را با شمع رخشان گفته اند

این چه دولت بود یارب کز چنین مور ضعیف

قصه او را به درگاه سلیمان گفته اند

در دماغ عقل من سودای زلفش دیده اند

هر سر موئی رگی پیوسته با جان گفته اند

روی چون کافور او و زلف مشکین را بهم

اهل معنی چون ید بیضا و ثعبان گفته اند

از چه روی افکند دردی در دلم میگون لبش

گرد و ای درد دل لعل بدخشان گفته اند

گفته اند ابن یمین در دل نهان دارد غمش

آشکار است این ندانم کز چه پنهان گفته اند

 
 
 
سعدی

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند

پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال

گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند

پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه

[...]

کمال خجندی

اهل دل زلف درازت رشته جان گفته‌اند

زین حدیثم بوی جان آمد که ایشان گفته‌اند

تا دهانت نیست پیدا وز نظرها شد نهان

خرده‌بینان وصف آن پیدا و پنهان گفته‌اند

زآن دهان چون شکر هر گه حدیث آمد به لب

[...]

آشفتهٔ شیرازی

صحبتی از جان مگر در پیش جانان گفته‌اند

نور پیدا را حدیث از نار پنهان گفته‌اند

قصه دل‌های زار عاشقان با زلف تو

گرچه جمعی گفته‌اند اما پریشان گفته‌اند

سر بلند است ار سرش بر دار یاسا می‌زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه