شراب عشق چون در جام کردند
خرد را مست و بی آرام کردند
چه با لذت میی بود آنکه گوئی
ز میگون لعل جانان وام کردند
چو نام دلبر از مطرب شنیدند
بکلی ترک ننگ و نام کردند
ز عشقش دست بر دنیا فشاندند
دو عالم را بزیر گام کردند
بماند از رشک دست سرو بر سر
چو یاد سرو سیم اندام کردند
غلام آن رخ و زلفم که گوئی
سحر را همنشین با شام کردند
سرشک همچو لعل و روی چون زر
ز حالم خلق را اعلام کردند
کشید ابن یمین بر یاد لعلش
نخستین باده کاندر جام کردند